کوچینگ هیجان
بچه جون گوش کن. بهتر شدن، مسابقه نیست! رقابتی در کار نیست! اگه این دفعه کندتر از قبل، بهتر شدی، عیب نداره. الکی احساس گناه نکن. باشه؟
***
خود واقعی یعنی اون خودی که تحت تاثیر جریانات دیگران نیست. مثلا فرض کنید آدم حسود و غیرتی ای (به معنای منفیش) نیستید هیچوقت نبودید. بعد یه سریال میبینید که قهرمان هاش دائما دارن به پارتنرهاشون گیر میدن. بعد یه مدت شما هم به پارتنرتون گیر میدید. یعنی از خود واقعیتون دور شدید. یا اهل غیبت و خاله زنکی و عمو مردکی نیستید و هیچوقت نبودید ولی توی یه جمعی قرار میگیرید و اینطوری می شید. همرنگ جماعت. حس بدی هم بهتون میده. اضطراب، تنش، حس اینکه یه چیزی اشتباهه. حالا اینا میتونه خیلی عمیق تر بشه. یه جورایی هویت بده بهمون. هویتی که دیگران برامون ساختن! کاملا خودمونو از خودمون دور میکنه. باید حواسمون باشه خیلی خودمونو از دست ندیم. خیلی دور نشیم. چطوری؟ اینا یه سری از راهکاراشه...
تکنولوژی کمتر، طبیعت بیشتر
هر روز مطال معنوی مطالعه کنیم
هر روز مراقبه کنیم
یوگا
سیستم باورها و عقایدمونو به چالش بکشیمو ارزیابی کنیم
آگاهانه از مادی گرایی دوری کنیم
سبک زندگی مینیمال داشته باشیم
***
اگه نمیتونی شکستش بدی، بهش ملحق شو..
خیلی از عوامل استرس دهنده رو نمیتونی حذف کنی یا بهشون غلبه کنی... خیلیاشونو...
همیشه جنگیدن و جنگجو بودن فایده نداره...
صرفا باید یاد بگیری باهاشون زندگی کنی...
***
ایده هایی برای نوشتن:
جاهای خالی رو پرکن: وقتی به خودم افتخار می کنم که ....
در اوقات فراغت دوست دارم....
از..... می ترسم.
باید بیشتر روی ..... کار کنم.
نگرانم راجع به ....
میخوام آدمی باشم که.....
از .... متنفرم
جواب به کدوم سوال از همه آسونتر بود؟ به کدوم سوال از همه سختتر بود؟ چرا؟
***
هر طوفانی زندگیتو ویران نمی کنه... بعضیاشون برای هموار کردن مسیرت هستن...
به شدت بهش اعتقاد دارم... وقتی بحران پیش میاد، کافیه یکم صبر کنیم، یکم درایت به خرج بدیم... به زودی می فهمیم نیمه پرش چیه. یا خودمون آگاهانه نیمه پرش رو می سازیم. بهش معنا میدیم...
شما نظرتون چیه؟ شده یه اتفاق بد بیفته و بعد یه مدت ببینید بخاطر اون اتفاق بد، چقدر نتایج خوب بدست آوردید؟ میشه در موردش بنویسید؟
***
نشانه های آدمی که از نظر هیجانی سالمه:
از زندگی راضیه، از موانع نمی ترسه، بین تعهداتش و اوقات فراغتش تعادل پیدا میکنه، ارتباطاتش رو مثبت نگه می داره، به خودش و تواناییهاش اعتماد داره.
نشانه های آدمی که ال و بل...
خب حالا که چی؟ الان با این سوال باید ببینم از نظر هیجانی سالمم یا نه؟
مگه میشه یکی همیشه از زندگیش راضی باشه؟ هیچ وقت از موانع نترسه؟ همیشه بالانس باشه؟ همه ارتباطاش پرفکت باشه؟ هیچ وقت به خودش شک نکنه؟ مگه میشه؟؟؟
نه. معلومه که نمیشه.
پس چرا این چرتو پرتا رو بخونم؟
این چرتو پرتا، یه الگوئه. یه چیزی که وقتی نمیدونم چجوری باشم، سعی میکنم بشم! مسیرمو مشخص می کنه تا خیلی از سلامت دور نشم.
مثل اینکه بهت بگن یه آدم سالم، معمولا شش تا هشت ساعت خواب با کیفیت در شب داره. به این معنی نیست که باید تحت هر شرایطی هشت ساعتشو پر کنه. یا هر شب خودشو مجبور کنه با کیفیت بخوابه. اما اگه دید، چند شبه نتونسته درست بخوابه (عمدی یا غیرعمدی) باید سعی کنه دوباره کیفیت و کمیت خوابشو بهبود بده. حالا با هر روشی. بهداشت خوابو بیشتر رعایت کنه، استرسشو مدیریت کنه، غذای سبک یا برعکس غذای سیرکننده بخوره و هزار تا راه حل. هرچیه میدونه که شکل و نشانه خواب سالم چیه و براش تلاش میکنه.
خلاصه که بهتره این نشانه ها رو بشناسیم تا خیلی پرتو پلا نشیم و وقتی به سمت اختلال هیجانی منحرف شدیم، بتونیم برگردیم روی طیف سلامت...
شما معمولا از همه بیشتر کدومشو "ندارید"؟
***
گشودگی به تجربیات جدید، همیشه خوب نیست...
بسته بودن و خاموش بودن هم لازمه. اگرچه بسیار سخته...
بعضی وقتا باید گوشمونو بگیریم حرف جدید نشنویم. بعضی وقتا باید چشممونو ببندیم چیز جدیدی نبینیم. بعضی وقتا باید جلوی خودمونو بگیریم کتاب جدید نخونیم، مطلب جدید یاد نگیریم، رستوران جدید نریم، کمک جدید نگیریم، کمک جدید ندیم، کار جدید نکنیم...
آره. همش بهمون یاد دادن به این تجربیات بله بگیم. اما باید واقعا ببینیم که تجربه جدید برامون مفیده یا نه؟ شاید فعلا نیازی بهش نباشه. الکی مغزمونو پر نکنیم.
مثل خرید میوه و سبزی وقتی که یخچالت پر پره. چه نیازی هس انقدر پرش کنیم که حتی درش هم بسته نشه. اونوقت همه چیزهای توش خراب میشه. هم جدیدا هم قدیمیا. خودشم خراب میشه.
بسته بودن و خاموش شدن، مهارت سختیه ها. هم دونستن اینکه چه زمانی نیازه بسته شیم، هم خود عمل بستن. یعنی وقتی بخوایم، بتونیم بسته شیم...
یکی از این اساتید بزرگ خود شفقتی میگه وقتی احساس حواسپرتی، خستگی، خشم یا خودانتقادی داشتیم، یعنی وقتشه خاموش شیم. وقتشه بسته شیم. یعنی زیادی باز بودیم!
کلا خودمراقبتی و خودشفقتی یعنی همین داستانا. در تمام مسائل هم کاربرد داره... اگه به دوستم مهربونی می کنم و خوشحالم ولی تا جایی میرم جلو که کم کم، خوشحالیم تبدیل به خشم و خستگی میشه یا از خودم بد میگم، یعنی زیادی رفتم جلو. اگه دارم روی رشد فردیم کار میکنم ولی کم کم، شروع می کنم به خودتخریبی، یعنی وقتشه استوپ کنم...
***
این چیزا به معنی پذیرش نیست:
تظاهر کنی همه چی خوبه، بیخیال رشد و حرکت و تغییرات مثبت شی، شرایطتو تائید کنی و بگی درستش همینه، بری تو فاز شکست و تسلیم و انفعال، قدرتت و توانت در تغییر رو دست کم بگیری.
کلمات یه معنی عمومی دارن یه معنی تخصصی. مثلا توی روانشناسی، توضیح کلمه "پذیرش" میشه چند فصل کتاب و چندین مقاله. ولی چیزی که عموما از پذیرش مطرحه یه داستان دیگس. و گاهی باعث میشه ادما نسبت به این کلمات گارد بگیرن. چون معنی تخصصیشو نمیدونن و گوینده هم توضیح نداده منظورش چیه. البته بعضی از روانشناسا هم با این مسایل کاری ندارن. و این اصطلاحا رو نمیشناسن (رویکرداشون چیزای دیگه ایه...)
پذیرش یعنی "بخوای" بدون قضاوت یا مقاومت ، واقعیتو ببینی. هیجانات دشوار رو بعنوان قسمتی از زندگی قبول کنی و نسبت به خودت (و دیگران) شفقت داشته باشی...
خیلی مهمه که بدونیم "پذیرش، به معنای انفعال نیست" ...
حالا یه لحظه فکر کنید. شما چی؟
شرایطتون رو پذیرفتید؟
به پذیرش رسیدید؟
فعال و مسئولانه با در نظر گرفتن بیماری و علائمش، به حرکت ادامه میدید؟
لطفا شادا کوشا رو به دوستاتون معرفی کنید