قدردانی از خود، خودتاییدی، تغییر، پذیرش
تمرین پذیرش بنیادین:
آگاهی و دیدن واقعیت همانگونه که هست
بررسی میزان امکان کنترل ب شرایط
قضاوت نکردن و لیبل ندادن
رها کردن گذته در گذشته
تنفس
صبوری
تمرین
پذیرش بنیادین یعنی مسئله رو همونطوری که هست ببینی. بهش تخفیف ندی. اغراقم نکنی. شکلشو هم تغییر ندی.
این تعاریف، در اصل از بودا میاد ولی مارشا لینهان یه روانشناس خیلی کار درست و معروف آوردتش در متون علمی روانشناسی و کلی پژوهش هم روش انجام شده.
***
همه چی داره همش داره تغییر می کنه. فردا آدم امروزی نیستی. فرا یه آدم دیگه ای! تغییر کردی..
آدمی که فردا هستی، از آدمی که امروز هستی راضیه؟
کارشو راحت کردی یا سخت؟
بهش کمک کردی یا واسش مانع تراشیدی؟
***
از همه تشکر می کنی. از خودت چی؟
تمرین قدردانی از خود رو امتحان کن. اولش اگه حس ناجوری داشت عیب نداره. خودتو اذیت نکن. خودتو مجبور نکن. بعدا دوباره یواشکی یکم بهش فکر کن. این احساسا بخشی از تحوله...
تمرین مستدام میخوادا... یه بار انجام ندی بیخیال شی. بهش عادت کن
دستتو بزار روی قلبتو به پنج ا چیزی که بابتش قدردان خودت هستی فکر کن.
عمیقتر شو.
ویژگی هایی که داری و دوستشون داری..
وقت بزار...
با خودت رو راست باش...
چه کسایی در ایجاد و پرورش این ویژگی های خوب کمکت کردن؟ چه کسایی غیر مستقیم تاثیر گذاشتن؟ دوستات؟ نویسنده کتابا؟ معلم خاصی؟
برای هرکدوم از این ویژگی ها وقت بزار. سپاسگزاری کن. قدرشونو بدون. قدر خودتو بدون.
احساسات خوبی که جاری میشه رو با تمام وجود حس کن.
خوب بود؟ چه حسی داشتی؟
***
یکی از هم دوره ای هام (روانشناسی بالینی) شدیدا #پرخوری_عصبی گرفته بود. دختر جوونیه و تلاش می کنه #رشد کنه و خودشو بسازه. توی حرفامون ازش پرسیدم آخرین بار کی پرخوری داشتی. گفت دو روز پیش. یه موضوع خیلی ناراحت کننده برام پیش اومد اومدم خونه و پرخوری کردم. گفتم اخی گریه می کردی؟ گفت گریه؟ نه. من همچین آدمی نیستم. گفتم خب ناراحت شده بودی، ناراحتیتو چیکار کردی؟ چطوری بیرون ریختیش؟ درموردش نوشتی؟ از هنر استفاده کردی؟ برای کسی درد دل کردی؟ توی ذهنت تحلیلش کردی و بعد باهاش کنار اومدی؟ براش راه حل پیدا کردی؟ پذیرفتیش؟ ...
با تعجب نگام کرد گفت نه! این فقط افکار ماست که احساسات و رفتار مارو شکل میده. بخودم گفتم فکرتو تغییر بده تا این احساس بد رو نداشته باشی در نتیجه خودمو کنترل کردم که به اون موضوع فکر نکنم.
کاش بهمین راحتی بود... این موضوع "تاثیر فکر روی هیجان و رفتار"، جمله ی معروفیه که روانشناسای شناختی رفتاری استفاده می کنن و خیلی کاربرد داره اما خیلی هم نکات ریزی توش هست که معمولا بهش هیچ توجهی نمیشه. نه یاد داده میشه نه یاد گرفته میشه.
پرخوری عصبی این دوستم، همون خفه کردن احساساته بجای رسیدگی بهش. مثالهای مشابه زیاد هست. بعضی از آدمها انقدر اثر "فکر" رو اساسی میدونن که از جنبه های دیگه غافل میشن و نمیزارن حتی جیک احساساتشون در آد. به خیال خودشونم، هیجانشون رو در نطفه خفه کردن. تصورشون راجع به احساساتشون مثل فیلم ترسناکا، شبیه یه موجود اهریمنیه که باید به غل و زنجیر کشیده شه. غافل ازینکه احساسات بسیار ارزشمند هستن. تا وقتی باهاشون دوست نباشی، بهشون توجه نکنی، باهاشون مهربون نباشی، به یه شکل دیگه ای از یه جای دیگه ای سر در میارن. از جایی که "فکرت" هم گول بخوره و نفهمه از کجا خورده...
***
خودتائیدی یعنی وقتی هیجان خاصی رو اومد، یا بقولی خود درگیری احساسی داشتیم، خودمونو سرزنش نکنیم. فکر نکنیم احساس کردن چیز بدیه! یا فکر نکنیم فقط اجازه داریم شکل خاصی از احساس رو تجربه کنیم. بلکه حداقل بهشون اجازه بدیم باشن... بخودمون بگیم، حق داریم بابت چیزی این احساسو داشته باشیم...
خودتائیدی هم تمرین می خواد. گوشه ذهنمون داشته باشیمش...
خودتائیدی: فلان احساسو دارم... عیبی نداره. اوکیه. هیچ درست و غلطی برای احساس کردن وجود نداره. اجازه دارم بابت اتفاقی که افتاده فلان اساسو داشته باشم. احساساتم مهم هستن و میخوام حرفشونو بشنوم.